مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات نفسم

بدون عنوان

سلام به گل پسر عزیزم الان که دارم این پست رو برات میذارم روز هشتم‌ماه رمضان هستش  عزیزم شیرین زبونم خیلی دوست دارم فدات بشم نمیدونم چرا دیگه زیاد مطلبی به ذهنم نمیرسه برات بذارم شاید الان روزه دارم اینجوریه  عزیزم خیلی خونه مامان امنه رو دوست داری هر چند روز در میون هوس میکنی بریم اونجا ولی متاسفانه اصلا با سارا جون کنار نمیای واسه همین دیگه هر وقتی که ساراجون خونه مامان امنه هستش نمیبرمت اونجا چون همش میخوای سارارو هول بدی یا بزنی سارا جونم گناه داره خیلی مهربونه سارا همش میاد بغل من و دوست داره من غذاشو بدم یا من بخوابونم میچسبونه خودشو به من شایدم به خاطر همین تو حساس شدی و نمیسازی باهاش  ...
25 خرداد 1395
1